کتاب بادبادک باز

اثر خالد حسینی از انتشارات مجید (به سخن) - مترجم: غلامرضا اسکندری-ادبیات اقتباسی

"ممکن است ناعادلانه باشد، اما آنچه در چند روز، گاهی حتی یک روز اتفاق می افتد، می تواند دوره ی یک عمر را تغییر دهد." امیر پسر ثروتمند بازرگان کابل است که عضو کاخ حاکم پشتون است. حسن، خادم و همدم ثابت او، هزاره است، کست مردود و فقیر. پیوند ناخوشایند آنها توسط انتخاب امیر پراکنده شده است تا از دوستان خود در میان تنشهای قومی، مذهبی و سیاسی سالهای مرگ سلطنت طلبان، از بین برود. اما بسیار قوی پیوند میان دو پسر است که امیر به دنیای دور سفر می کند و تلاش می کند تا در برابر اشتباهات گذشته گذشته تنها یک دوست واقعی داشته باشد. داستان فراموش نشدنی، دلهره آور از دوستی نامطلوب بین یک پسر ثروتمند و پسر خادمی پدرش، دونده کیت یک رمان زیبایی ساخته شده در کشور است که در حال فرار از بین رفته است. این مربوط به قدرت خواندن، قیمت خیانت و امکان رستگاری است؛ و اکتشاف قدرت پدران بر فرزندان - عشق، قربانی، دروغ آنها. یک داستان جالب از خانواده، عشق و دوستی در برابر فاجعه ویرانگر تاریخ افغانستان طی سی سال گذشته گفت: "دزدک کیت" یک رمان غیر معمول و قدرتمند است که تبدیل به یک محبوب و یک نوع کلاسیک است.


خرید کتاب بادبادک باز
جستجوی کتاب بادبادک باز در گودریدز

معرفی کتاب بادبادک باز از نگاه کاربران
اوایل کتاب که شروعش کردم، حدود پنجاه صفحه‌ی اول، با خودم گفتم چه چیز شگفت‌انگیزی ممکنه در مورد این کتاب وجود داشته باشه؟ خب خوبه، ولی معمولی، خاص نیست اصلا. به خوندنم ادامه دادم، خوندم، خوندم و میخکوب شدم‌! خالد حسینی با کتاب به ظاهر ساده‌ی بادبادک‌بازش منو مجذوب کرد.
داستان از زبان اول شخص، راوی داستان امیر، بیان می‌شه. تصویری که خالد حسینی از زبان امیر برای ما از افغانستان مجسم می‌کنه، بر خلاف چیزی که بقیه گفتن برام تصویری باشکوه نبود، بلکه یه زندگی ساده رو توصیف می‌کرد که آدم‌ها از حداقل نیازهای انسانی با وجود همه‌ی ضعف‌های فرهنگی برخوردار بودن. مصائب جنگ در قالب داستان به نحوی عالی به تصویر کشیده شده بود و آدم رو منقلب می‌کرد. همین‌ها رمان بادبادک‌باز رو از نظر اجتماعی و تاریخی هم باارزش می‌کنه.
نثر کتاب و ترجمه‌ی اون بسیار ساده و روونه، جوری که آدم رو همراه خودش می‌بره... این روونی در حدی هست که برای قلم خالد حسینی یه امتیاز محسوب می‌شه.
با اینکه من زود با توصیف‌ها خسته می‌شم، به ندرت حین خوندن کتاب، احساس خستگی یا اضافی بودن توصیفات رو داشتم.
شخصیت‌های کتاب، از افراد ریز و درشت، اصلی یا حاشیه‌ای، همگی عالی بهشون پرداخته شده بود و تمامی شخصیت‌های کتاب، حتی مثلا گدایی که یکی دو صفحه تو کتاب حضور داره، هویت دارن و کاملا قابل لمس بودن که این باعث می‌شد واقعا عاشق قلم خالد حسینی بشم، چون شخصیت‌پردازی برای من تو جذابیت کتاب جز مهم‌ترین عوامله.
در نهایت، داستان فوق‌العاده پرکشش، تلخ اما رشد دهنده بود. خیلی چیزها از این کتاب یاد گرفتم و تاثیر زیادی رو جهان‌بینیم داشت که به تک‌تک بغض‌ها و خشم‌هایی که تجربه کردم می‌ارزید. روند داستان اصلا برای من تکراری نشد و افت و خیزهاش جالب‌ترشم می‌کرد. این داستان کاملا شرقی که از نظر فرهنگی به ما نزدیک بود، یک جاهایی شاید یه کم افراطی دنیا دار مکافات بودن رو نشون می‌داد، اما این اصلا از ارزش داستان کم نمی‌کرد.
به طور کلی، بر خلاف انتظارم، بادبادک‌باز جز بهترین کتاب‌های درامی هست که تا حالا خوندم و بی‌نهایت ازش آموختم و در نتیجه بهش مدیونم. انسجام و پختگی قلم نویسنده رو تحسین می‌کنم.
------------------------------------
بخش‌های یادگاری از کتاب:
گذشته با سماجت راه خود را باز می‌کند.
...
فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی، آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورت دیگر دزدی است.
...
وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیده‌ای، حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده‌ای، همینطور حق بچه‌هایش را به داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی، حق طرف را برای دانستن راست دزدیده‌ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده‌ای.
...
رنجیدن از حقیقت، بهتر از تسکین با دروغ است.
...
ما بیشتر وقت‌ها، تو غم‌خوری و دلسوزی دست و پا می‌زنیم. در برابر زیان و رنج خود را می‌بازیم، آن را به عنوان واقعیت زندگی می‌پذیریم، حتی آن را ضروری می‌دانیم، می‌گوییم زندگی می‌گذره.
...
به نظرم لازم نیست بعضی چیزها به زبان بیایند.
...
داشتن و از دست دادن آزاردهنده‌تر از نداشتن از اول است.
...
گفت خیلی می‌ترسم. گفتم چرا؟ گفت چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول. این‌جور خوشحالی ترسناک است. پرسیدم آخر چرا و او جواب داد وقتی آدم این‌جور خوشحال باشد، سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد.
...
درمانده‌تر از آن است که تصمیم بگیرد و خسته‌تر از آن است که باور کند.

مشاهده لینک اصلی
@Khaled

SPOILER ALERT!

مقدمه:
رمان بادبادک باز اولین اثر خالد حسینی است. حسینی در ابتدا در رشته ی پزشکی شرکت کرده بود اما اندکی پس از انتشار اولین کتابش، تصمیم گرفت که تمام وقتش را صرف نویسندگی کند. اگرچه کتاب بادبادک باز زاده ی تخیل است، اما ریشه ی آن را میتوان در زندگی خود خالد حسینی و تاریخ سیاسی دهه ی هفتاد افغانستان تا زمان بعد از طالبان پیدا کرد. خود حسینی در مصاحبه ای که داشت، اذعان کرد که قسمت هایی از کتاب مثلا در آنجایی که با پدرش در بازارچه ی افغان های آمریکا کار میکرده را کاملا بر اساس واقعیت نوشته است. اما بیشتر اطلاعات و تصویر سازی هایش از کتاب، حاصل تحقیقاتی بوده که انجام داده است. بادبادک باز شرحی است از عشق، خیانت، و رستاخیزی.

افغانستان قدیم دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی
افغانستان از زمان جنگ های داخلی و حضور شوروی آماج جنگ بوده است و ما همیشه کشور را به شکل جنگ زده به یاد داریم. اما قبل از جنگ ها افغانستان شکل دیگری داشته است.در حالی که تاریخ معاصر افغانستان پر است از جنگ و نا آرامی و کودتا و مردم این کشور دهه‌هاست به دنبال امنیت و ثبات نسبی هستند، مورخان دوران پایانی محمدظاهر شاه را زمان ثبات در این کشور می‌دانند.از تاریخ ۱۷۴۷ میلادی که پس از مرگ نادرشاه افشار، احمدخان سدوزایی خود را حاکم افغانستان کرد تا زمان استقلال افغانستان در سال ۱۹۱۹ میلادی، این کشور به زیر سلطه دو امپراطوری آن دوران یعنی بریتانیا و روسیه در آمده بود.
اما یک دوره کوتاه‌مدت که به نام دهه دموکراسی نامیده می‌شود در این کشور در ده سال پایانی دوره پادشاهی محمد ظاهرشاه ثبات و تلاش برای آنچه “مدرنیزاسیون” خوانده می شود به وجود آمد که با کودتای سال ۱۳۵۲ داوود خان به پایان رسید.محمد ظاهر پس از ترور پدرش توسط نوجوان افغان در ۱۹ سالگی به حکومت رسید و دوره فرمانروایی وی بر افغانستان از ۱۹۳۳ تا کودتای داوودخان دوره آرامش و ثبات و امنیت نسبی در این کشور بود. این کشور حتی در جنگ جهانی دوم نیز اعلام بی طرفی کرد.
ظاهرشاه در سال ۱۹۶۴، قانون اساسی جدید کشور را انتشار داد که بعدها و در سال ۲۰۰۱ میلادی با سقوط طالبان و بازگشت آرامش به افغانستان به عنوان قانون اساسی موقت (با حذف مواد مربوط به سلطنت) پذیرفته شد.واژهٔ افغان که هم‌معنی قوم پشتو بوده‌است برای نخستین بار در سال ۱۹۶۴ و در قانون اساسی تصویبی محمد ظاهرشاه با تعریفی جدید و به معنی همه افراد شهروند کشور افغانستان به‌کار رفت.

@description@

@description@
تصویری از مجسمه بودا قبل و بعد از تخریب آن توسط طالبان

خلاصه ی داستان:
شرح وقایع داستان از سال 2002 شروع میشود. امیر، شخصیت اصلی داستان از اتفاقاتی که در سال 1975 برای افتاده میگوید که زندگی اش را تا بدین روز تغییر داده است.
امیر تنها پسر مردی ثروتمند است و در کابل زندگی میکند،مادر او در هنگام وضع حمل جان خود را از دست داده است و امیر خود را مسئول مرگ مادرش می داند.
خدمتکار آنها –علی- پسری به نام حسن دارد که از امیر یک سال کوچکتر است؛مادر حسن آنها را ترک کرده است.
رابطه ی امیر و پدرش سرد و خالی از عاطفه است .
امیر و حسن به اقتضای کودکی باهم دوستان صمیمی هستند ،حسن دوست و خدمتکار باوفایی است و یکبار خود را به خاطر امیر به خطر می اندازد اما زمانی که به کمک نیاز دارد امیر او را تنها می گذارد.

@description@

ماجرا از جایی آغار می شود که امیر برای جلب توجه پدرش سعی می کند در مسابقه ی بادبادک بازی نفر اول شود و با کمک حسن به هدف خود می رسد، اما زمانی که حسن به دنبال آخرین بادبادک که – جایزه نفر پیروز است – می رود در راه توسط هم محله ای های امیر مورد آزار قرار می گیرد و امیر هم به او کمکی نمی کند.

@description@

بعد از آن حادثه امیر نمی تواند با وجدانش کنار بیاید و با متهم کردن حسن به دزدی او را از خانه بیرون می کند.
سالها بعد که روسها به افغانستان حمله می کنند امیر و پدرش به امریکا فرار می کنند و امیر در آنجا با دختری افغانی ازدواج می کند .
بعد از سالها دوست پدر امیر با او تماس می گیرد و از امیر می خواهد که به پاکستان برود .
در پاکستان امیر می فهمد که پدرش با مادر حسن رابطه نامشروع داشته و حسن برادرش است.
دوست پدرش از او می خواهد که به کابل رفته و پسر حسن –که مادر و پدرش توسط طالبان به قتل رسیدند – را پیدا کند و او را به یک یتیم خانه مناسب در پاکستان بسپارد.
امیر پسر را پیدا می کند و تصمیم می گیرد او را با خود به امریکا ببرد زیرا خودش فرزندی ندارد.

شخصیت های داستان:

امیر: راوی داستان و شخص اول داستان ما ست. دوران کودکی برجسته ای در زمان وزیر اکبر خان در کابل داشته است و بخاطر مسائلی در کودکی اش مجبور به خیانت به دوستش حسن میشود. از پس از هجده سالگی به سانفرانسیکو مهاجرت کرده و با بابا در آنجا زندگی میکند. در سی و هشت سالگی دوباره به افغانستان بازگشته تا پسر یتیم شده ی حسن، سهراب را به فرزندی قبول کند.

حسن: خدمتکار وفادار امیر که با لبی شکری به دنیا آمده است. حسن و امیر از یک دایه شیر خورده اند و بدون آنکه بدانند برادرهای ناتنی هم هستند. اگرچه حسن سوادی ندارد اما بسیار باهوش است و در میان دیگران به خوبی می درخشد. او همچنین بهترین بادبادک باز کابل است. او در هنگامی که از خانه ی بابا در مقابل هجوم طالبان دفاع میکند به طرز بدی کشته میشود.

علی: پدر حسن است . هزاره ای ست که خانواده ی پدر امیر اورا در زمانی که خانواده ی خود را از دست داده، به فرزندی قبول کرده اند. و در کنار بابا همچون حسن در کنار امیر بزرگ شده و هم بازی های یکدیگر بوده اند. پای علی فلج بوده و لب پایینش نیز از کودکی عضلات ضعیفی داشته که اورا از لبخند زدن محروم کرده است، این امر سبب تمسخر و دست انداخته شدندش توسط همسایگان و هم سن و سالانش شده. همانند پسرش حسن، احساس مسولیت پذیری و حس والایی نسبت به صاحب، که همان باباست ، دارد. وقتی که حسن بزرگ میشود، علی بر اثر تماس با یک مین زمینی کشته میشود.

بابا: پدر امیر، ثروتمند و شخصی صاحب نفوذ. با رازی پنهان در دل. او با همسر علی بطور پنهاننی رابطه داشته و میفهمیم که حسن پسر نامشروع آن دو نفر است. بابا همیشه دوست دارد که علی قوی تر و شجاع تر باشد و عشقش را تماما برای حسن نشان میدهد و نه علی. بابا سرانجام به دلیل سرطان کشنده در سانفرانسیسکو وداع میگوید.

@description@

ثریا:
همسر امیر است. در گذشته با مردی فرار کرده و باعث سرافکنده شدن خانواده ی خود شده است. او از بابا در هنگام مریضی اش مراقبت کرده و مشتاقانه سهراب را به فرزندی قبول میکند.

@description@

ژنرال طاهری: پدر ثریا همسر امیر است. او ترجیه میدهد بجای این که خود را در کارهایی پست همچون دستفروشی ببیند، از کُپن ها و چک های اداره ی رفاه استفاده کند. هر روز انتظار میکشد که دوباره از افغانستان به او تماس گرفته شود تا به آنجا بازگردد.

خانوم طاهری: مادر ثریا است که زنی مهربان و عاشق خوانندگی است هرچند که همسرش به او اجازه نمیدهد. او رفتاری مالیخولیایی دارد و امیر را که به پای صحبت از درد هایش مینشیند را بسیار دوست دارد.

سوفیا اکرمی: مادر امیر که در هنگام وضع حمل از دنیا رفته است. او استاد ادبیات دانشگاه بوده و مطالعه ی کتاب هایش تشویقی برای نویسنده شدن امیر بوده است.

صنوبر: مادر حسن است. دخترعموی بدنام علی بوده است که با او ازدواج کرده و بعد از وضع حمل با گروهی از خوانندگان دوره گرد فرار میکند. سالها بعد به محله وزیر اکبرخان بر میگردد که از حسن طلب بخشش کند. به فرزانه در بدنیا آوردن سهراب کمک میکند و چهار سال بعد از تولد سهراب از دنیا میرود.

سهراب: پسر حسن و فرزانه است. بعد از این که خانواده اش توسط طالبان کشته میشوند به یتیم خانه ای فرستاده شده و در آنجا به دست آصف می افتد و از او تا هنگامی که امیر برای رهایی اش به آنجا میرود به عنوان یک برده ی جنسی استفاده میشود. بعد از این که امیر به او میگوید که باید مدتی را دوباره در یتیم خانه ای سپری کنده تا کار های اقامت او در آمریکا انجام گیرد، سهراب در حمام خودکشی کرده و سعی در تمام کردن زندگی خویش دارد. او خسته از زندگی است و حتی تا زمانی که به آمریکا رفته و در آنجا بادبادک بازی میکند صحبت نمیکند. در آنجا برای اولین بار سکوت خود را میشکند و لبخندی ولو کوچک که موجب دلگرمی امیر است بر روی لب هایش حک میشود. امیر و ثریا اورا به فرزندی قبول میکنند.

آصف: شخصی با رفتار جامعه ستیزانه و طرفدار شخصیتی چون هیتلر. در کودکی در همسایگی امیر بوده و به حسن تجاوز میکند. و در بزرگسالی، به عنوان عضوی از طالبان فعالیت کرده و از کشتن مردم بی دفاع لذت میبرد. او سهراب، پسر حسن را به عنوان یک برده ی جنسی نزد خود نگه داشته است و تا زمانی که امیر برای رهاییش اقدام کند، از سهراب سوء استفاده ی جنسی میکند. امیر برای نجات سهراب رفته و در آنجا با آصف درگیری بدی دارد. بطوری که به شدت چند دنده ی شکسته و لبی پاره شده برایش باقی می ماند. در همین حین درگیری است که سهراب به وسیله ی قلاب سنگی که همیشه همراه خود دارد، جسمی را به چشم آصف پرتاب کرده و اورا کور میکند. و با امیر از چنگال وی فرار میکنند. احتمال این میرود که خالد حسینی شخصیت آصف را از روی ملا عمر، رهبر تک چشمی طالبان اقتباس کرده باشد.
@description@

@description@

رحیم خان: نزدیکترین دوست بابا و رازدار اسرار امیر و حسن است، او روش خاص خود را در ارتباط برقرار کردن با دیگران دارد و به خوبی چنین کاری را بلد است. او از معدود کسانی است که هویت واقعی حسن را میدانند و در مورد تجاوزی که آصف در خیابان به او کرده است نیز مطلع است. رحیم خان همان کسی است که به امیر نامه نوشت و اورا از آمریکا برای نگهداری از سهراب به افغانستان رهسپار کرد.

فرید: مرد افغانی که امیر را از پیشاور تا کابل میبرد و در تمام سفر او را یاری و کمک میکند. به دلیل نبرد بر علیه نیروهای شوروی در قدیم دست خود را از دست داده است و شدیدا نسبت به افغانستان حس وفاداری دارد. او زندگی امیر را با بردنش به بیمارستانی در پیشاور نجات میدهد.

وحید: برادر فرید است. امیر شب را در خانه ی او میگذراند. وحید رفتار خوبی با امیر داشته و اورا تنها بخاطر آمریکایی بودن قضاوت نمیکند. امیر را یک افغان واقعی میداند.
ریموند اندورز: سفیر آمریکا در سفارت است که به امیر میگوید که بهتر است بیخیال به فرزندی گرفتن سهراب شود. امیر رفتار اورا نامنصفانه می پندارد و فکر میکند که خود حتما فرزندی ندارد، اما منشی ریموند بعدا به امیر میگوید که دختر جوان سفیر تازگی به دلیل خودکشی از دنیا رفته است.

عمر فیصل: وکیلی که به امیر مشورت میدهد و میگوید تنها امید برای فرزندی گرفتن سهراب ، قرار دادن او برای مدتی در یک یتیم خانه است. او بزرگ شده ی آمریکا ست ولی به خوبی فارسی صحبت میکند.

تم های داستان:

بادبادک بازی :
به عنوان محور اصلی داستان نماد پیدا کرده و نشانه ای از عشق و خیانت است. بادبادکی که در ابتدا مصوب جدایی امیر و حسن شده است در انتهای کتاب باعث برقراری رابطه ای دوباره بین امیر و سهراب میشود. بادبادک بازی در افغانستان شیوه و روش خاص خود را داشته. این امر معمولا به صورت مسابقاتی برگزار میشده. نخ بادبادک هارا از خرده شیشه درست میکردند و بادبادکها به نبرد یک دیگر در آسمان میرفتند. دست بادبادک باز با نخ بادبادک به سختی میبریده ولی زخم های آن نمادی از وفاداری و عشق و تلاش آنهاست. آخرین بادبادکی که در آسمان باقی میماند. برنده است. تصویری که امیر از دو بادبادک در پرواز در آسمان های سانفرانسیسکو می بیند، نمادی میشود برایش از آزادی خویش و حسن و مصوب بیان داستانش به ما میشود. این بادبادک ها اورا با خود به هوا برده و تا زمانی که دوباره به زمین بر میگردد و به زندگی واقعی چنگ میزند احساسی آزاد و رها میکند.

@description@

تبعیض:
از ابتدای کتاب به دو قوم هزاره و پشتون اشاره میشود. سنی و شیعه. امیر و حسن. علی و بابا. صاحب و خدمتکار که همه نمودی از تبعیض نژادی در کتاب است. مادرانی مثل صنوبر و کودکانی مثل سهراب که در چنین جامعه ای زندگی میکنند. آصف که جزو طالبان است این طالبان تمام فساد و کثافت کاری هایش را به نام اسلام میکند. از سنگسار گرفته و تا قتل عام هزاره ها در مزار شریف، حرام کردن موسیقی و خوشحالی؛ اما خود در خفا هم زنا و هم لواط میکنند و به شادی میرقصند و کودکان را به رقص میآورند. گوشت تنها غذای طالبان است در حالی که عامه ی مردم اندک قضایی برای زنده ماندن ندارند.

گناه و رستاخیزی:
گناه نقشی اساسی در داستان ایفا میکند. امیر معتقد است که عذابی که اکنون میکشد بخاطر گناهانی است که سابق بر این از وی رخ داده است. و این گذشته است که سرش را همیشه از زیر بالش خواب انسان ها با چنگال های ضمختش بیرون آورده و گلویتان را می فشارد. او فکر میکند تنها گناه کار خانه خودش است تا زمانی که رحیم خان راز بابا را افشا میکند و بعد گریان سر به کوه میگذارد. چرا که پدری که در نظرش آنقدر بزرگ و محترم بود، ناگاه دیوار های احترامش فرو میریزد.

سواد:
حسن که سواد درست حسابی ندارد بعد از شنیدن داستان های امیر و یا داستان های شاهنامه منقلب شده و بعدها اسم فرزندش را طبق همان داستان های شاهنامه سهراب میگذارد. سواد نقش اساسی در داستان ایفا میکند. شاید حسینی بر این باور است که اگر مردم افغانستان از سواد بیشتری برخوردار بودند می توانستند سهراب های خود را خلق کرده و در جلوی دیو زشت و کریه شوروی و طالبان و دیگر آحاد کفر آمیز قد علم کنند و راه خود را به سمت رستاخیزی بگشایند.

خشونت:
اگرچه حسینی براین باور است که مردم افغانستان مردمی صلحجو و مهربانند، اما این حضور نبرد های طولانی در کشورشان، چه داخلی و یا چه خارجی، باعث جریحه دار کردن احساسات مردمانش شده است. یکی از این صحنه ها در مسابقه بادبادک بازی دیده میشود. اگرچه این یک مسابقه است، اما زخم های شدیدی بر روی دست کودکان باقی میگذارد و تا آخرین دانه ی بادبادک نیز برای شرف و اقتدارشان دفاع میکند. چه کودک باشند و چه بزرگ. همانطور که امیر حدودا چهل ساله، در آخر کتاب بادبادک خودش را به هوا فرستاد.

نقد ساختاری کتاب:

زاویه دید داستان : اول شخص
داستان از دید امیر، شخصیت اصلی داستان بیان میشود. تقریبا تمام کتاب به غیر قسمتی کوچک که رحیم خان روایت میکند، توسط امیر روایت میشود. روایت امیر از آزار جنسی و خیانت و رستاخیزی، یقینا تصویری است از خود افغانستان.

ژانر کتاب:
درام خانوادگی ، درام جنگی و coming of age
Coming of age نوعی ژانر ادبی است که به موضوع رشد ذهنی و جنسی راوی داستان از نوجوانی تا بزرگسالی می پردازد.

استایل نگارش کتاب:
چیز زیادی نمیتوان در مورد استایل کتاب گفت. شیوه ی نگارش کتاب ساده و بی آلایش بوده و تکنیک های ادبی کمی نیز در طول کتاب مشاهده میشود. اطلاعات اضافی در طول کتاب زیاد بوده و به راحتی میتوان نیمی از کتاب را حذف و یا نادیده گرفت. دیگر کتاب های این نویسنده را نخوانده ام ، اما به یقین این اثر از آنجایی که اولی کار این نویسنده بوده، کاری خوب و شایان توجه است. چیزی که از همه بیشتر شاید خواننده را آزار دهد، همین شخصیت پردازی های بسیار ضعیف بوده است که به خوبی نمیتوان با آنها ارتباط برقرار کرد. خواننده تنها به بخشی از افکار شخصیت ها نفوذ میکند و روند داستان
هرچند ناگهانی اما کاملا پیشبینی شده اتفاق می افتد. که این از نقاط ضعف این کتاب است و ارزش ادبی آن را به شدت پایین می آورد.

بخش هایی از کتاب:
فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورتِ دیگرِ دزدی است.
وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیده ای. حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای، همینطور حق بچه هایش را به داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی، حق طرف را برای دانستن راست دزدیده ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای.
چیزی زشت تر از دزدی نیست. مردی که چیزی را بگیرد که حقش نیست، چه زندگی باشد و چه یک قرص نان...

سال ها از این ماجرا می گذرد، اما زندگی به من آموخته است آنچه درباره ی از یاد بردن گذشته ها می گویند درست نیست. چون گذشته با سماجت راه خود را باز می کند.


حرف آخر:
در پایان بهتر است بگویم که ترجمه ی کتاب از خانوم مژگان احمدی، ترجمه ی مناسبی بود. امتیازه سه ستاره که به کتاب دادم تنها بخاطر پلات و طرح داستان کتاب بود، اما از لحاظ ادبی این کتاب آنقدر چیزی برای گفتن نداشت. امیدوارم این نویسنده در کارهای آتی خود، توجه بیشتری به تکنیک های ادبی کند. روند داستان مهیج و خوب بود، بطوری که خواننده را برای خواندن صفحه های بعدی مشتاقت تر میکرد. اما توضیحاتی اضافه در بین کتاب بود که دوباره خواننده را پشیمان میکرد. شخصیت پردازی ها بسیار ضعیف و غیر فنی بود. بازهم به عنوان اولین کار این نویسنده،اثر مناسبی بود.

منابع:
hamsenfi.com سایت دانشجویان و دانش آموختگان افغانستانی دانشگاه بین المللی امام خمینی
shmoop.com
gradesaver.com

مشاهده لینک اصلی
من این کتاب را از شکست شجاعت و تخیل پیدا کردم - بیشتر ناراحت کننده است که نویسندگان احساس جزئیات و عمق روحانی شگفت انگیز را درک می کنند. اما خودتان این را بپرسید: اگر طالبان انسان واقعی هستند، چرا آنها به گونه ای نمایشی نیستند؟ بدون تردید ما همگی فیلم را دوست داریم. اگر میخواهید یک کتاب در مورد افغانستان بخوانید، توصیه میکنم جیسون الیوت یک نور غیرمنتظره داشته باشد. بررسی کامل من: من دوست داشتنی این کتاب را آغاز کردم. حسینی در تصویر خود از روانشناسی کودکان، روابط غیر قراردادی میان کارشناسی ارشد و بنده، و در تسویه حساب موضوعات بین تروما، حافظه و انکار، حس می شود. علاوه بر این، حسینی احساس زندگی در کشور جهان سوم را می بلعد . تصویر او از افغانستان منافع خود را در افغانستان در دهه 1970 تایید می کند. در حقیقت، من در حال تبدیل شدن به بیشتر از امکان آموزش این کتاب در دوره جدید من در افغانستان هیجان زده شدم. اما کتاب دیوانه، دقیقا همان جایی است که بیشتر به آن نیاز دارد - در تصویر طالبان. هنگامی که ما یک آرشیو نداریم و یا امکان رسیدن به واقعیت ها و روایات بخشی از تاریخ، داستان به صورت خلاقانه و مسئولانه می تواند به منظور ساخت چیزی واقعی باشد. برای مثال، روایت فوق العاده برده ای که توسط گای اندور - باووک نوشته شده است را ببینید. پس از سالها تحقیق، اندوره، پیش از انقلاب هائیتی، یک سابقه از برده ای را که در جریان شورش قرار دارد، می نویسد. هوسینی دارای مهارت ها است، اما نه شجاعت و همدلی / همدردی برای نشان دادن طالبان به عنوان آثار تاریخی، جامعه شناختی، اقتصادی و مدرن. طالبان را در ساده ترین حالت - به عنوان ساده، کاریکاتور، بد، تخفیف و بی اهمیت سازی مهارت های خود می کند. او به این ترتیب چیزی را برای ما روشن نمی کند. بدتر از همه، او به یک جامعه لیبرال خواب غرق می شود و خوشبختانه چشم اندازش را به عنوان بازتابی به ظاهر معتبر از نزدیک بینی خود می پذیرد. همه همه راضی هستند: مردم آمریکا برای خواندن درباره کشوری که آنها نابود کرده اند، احساس بهتر شدن را دارند بد؛ ناشران برای سود خود به موقع؛ و حسینی برای احساس رمانتیک خود را از دست داده است. حداقل V.S. نیاپول در مورد نفرت خود برای مردم خود صادق است. پیچیدگی های حسینی کمتر قابل بخشش است - او به کسانی که اهل تلخ، غفلت، نادانی و سوء تفاهم مردم افغانستان، یکی از عوامل کلیدی در تخریب این زمین زیبا و مردم حیاتی است کمک می کند. شکست تخیل اغلب نتیجه ای از شکست در اراده، در شجاعت، در سیاست. حسینی تله خود را در سیاست نوستالژی تضعیف می کند. (برای بررسی مشابه با خم دانشگاهی بیشتر، لطفا به آدرس: http: //www.commondreams.org/archive/2 ...

مشاهده لینک اصلی
قبل از شروع این کتاب، من به طور مشخص به یاد داشته باشید دستان خود را بر روی پوشش قرار می دهم، بیش از حروف برجسته ای که خوانده ام، دونده کیت، با یک تفکر نابهنگام اما فقط احساس امید و پیش بینی. حالا، بعد از Ive آن را پایان داد، یک بار دوباره دستم را روی دستانم گذاشتم. نامه هایی که خواندن، دونده بادبادک. این نامه هایی که خیلی بیشتر از چیزی است که به نظر می رسید چند روز پیش بود. Yes.Oh. No. Yes.Oh. اوه\nاین تنها بخش کوچکی از @ Oh @ s است که در طول سفر خود از طریق این زیبایی و حیوانات یک کتاب احساس کردم. و هر کدام از این ها در آنچه که منجر به آن شدند، متفاوت است. با این حال همه آنقدر قدرتمند و دردناک و بی رحمانه پیکان است. اگر شما می خواهید یک روانکاوی شخصیت ها و انشعاب خطوط طرح، با هزاران مختلف صفت برای پروس مسحور نوشته شده، شما در جای اشتباه هستید. به طور جدی. این فقط رفتن من و احساسات خائنانه من است. بنابراین، احساس چه چیزی می کنم؟ زیبایی بله، احساس زیبایی میکنم\nبا واقعیت، با شگفتی و زشتی، با تمام اینها، از بین رفت. و من احساس می کنم عشق\nعشق به این کتاب. امیر و حسن، سلطان کابل.\nبه سوی همه چیز که نباید نادرست باشد. و احساس تنفر میکنم\nنفرت علیه آنچه اتفاق افتاده است. نباید اتفاق افتاد. شماره و در همه چیز که اشتباه بود. من احساس وحشت میکنم\n، این بدبختی نیست، اما خیلی باطل، خیلی بی رحمانه، باعث درد می شود. زیر سایه ای از درد و رنج است که شما هر جا که می روید، از شما فاصله می گیرد. و دوباره احساس عشق میکنم\n، با تمام اوج و کمر و همه چیز در میان. برای شما، هزار بار بیش از. و من خیلی بیشتر احساس می کنم.\nمن فقط نمیتوانم بیان کنم. و من گریه نکردم. ممکن است به خاطر اینکه گریه کنم باید فریزونهایی از لکریوموسیت باشد که به من چسبیده است. اما وقتی که حتی خوشبختی دلهره را پیش بینی می کند، زمانی که کل کتاب یک سایه ماندنی است که من را لرزاند، عصبانیت بعد از من، گریه گریه است که من احساس می کنم این کتاب من را تکذیب کرده است. چرا ؟ حتی اگر هیچ اشکی وجود نداشته باشد، می دانم که من همواره گریه، گریه و غم و اندوه را به هم می ریزم، تا زمانی که من هیچوقت برای خودم آشفتگی نداشته باشم.

مشاهده لینک اصلی
این یک رمان فوق العاده و متحرک است که در اوایل دهه 70 و امروز در افغانستان در مورد یک پسر جوان و دوستش در کابل رشد می کند. امیر مستلزم تأیید پدرش است، اما بابا سریع آن را نمی دهد. او یک مرد ثروتمند است که با ویروس مچو روبرو می شود، در حالی که پسر او به طور کلی متفاوت است. امیر با دوستان حسن، پسر خدمتکار پدرش دوست است. آنها همانند برادران هستند. اما، با سوء استفاده از حوادث، رویدادی رخ می دهد که زندگی امیر را تغییر می دهد. در این تصویر یک کشور شکنجه، مرگ و وحشت زیادی وجود دارد. اما ثروت عاطفی و نگاهی به زندگی درونی نیز وجود دارد. در پایان کتاب، خانه خالی نبود. توصیه می شود بدون هیچ مشکلی. یک داستان شگفت انگیز، به طور خلاصه گفت.

مشاهده لینک اصلی
من این رمان را پنج سال پیش خواندم و در آن زمان اعتراف کردم، این بهترین برای من بود. من از این کتاب لذت بردم .... امیر راوی داستان را به زیبایی روایت کرده است. حس ناامنی در پدر - ارتباط پسر رابطه خوبی بافته شده است و معنای رستگاری و گناه موضوع اصلی در روان راوی است. من کل داستان قاتل را کشف کردم و صحنه ها و طرح هایی که در اطراف دوستی دو پسر از دو طبقه متفاوت و مخالف جامعه کاملا نوشته شده و نوشته شده توسط Khaled.Novels تصویر پر از گرما و طنز است. با اولین کار خالد، من تحسین راه خود را از نوشتن و راه خود را به پیشرفت داستان او. نگران نباشید، اگر شما چشم خود را گاهی اوقات در حالی که برخی از از صفحات دونده بادبادک ... !! â € œ تنها یک گناه وجود دارد. و این دزدی است ... زمانی که شما دروغ می گویید، شما افراد را حق حقارت را سرقت می کنید. »و سپس ...« راهی وجود دارد که دوباره خوب شود ... »اگرچه در زمان ها، جایی در میان من متوجه نشدم که در کل سرعت کل طرح را جذب کرده است. جالب ترین بخش داستان برای من، تصویر دوستی از امیر و حسن بود. با تمام حساسیت و بی گناهی دوران کودکی نوشته شده بود. @ هرچند که هر دو آنها درختان صنوبر را با هم دراز میکردند ... ... در انتهای جنوبی باغ، در سایههای یک درخت مارپیچی، حسن تنها در کنار بقیه زندگی میکرد.

مشاهده لینک اصلی
بنابراین بعد از اتمام بلینک، دو شب قبل شروع به دویدن کردم. من یک هفته یا بیشتر با چشمک زدن از زمانی که من خیلی نگران بودم، آن را آسان تر به آن را در شب هنگام آن زمان تخت من بود. Kite دونده، من شروع کردم در یک تعطیلات آخر هفته طولانی و نمی تواند برای زندگی من آن را پایین گذاشتم من خیلی دلم برات تنگ شده بودم حتی خودم را خواندم کپی Bingâ € ™ ثانیه زمانی که من بیش از در Deesh و Bingâ € ™ این در آخر هفته بازی بافتنی (و ممکن است من پیروزی) بازی دختران در مقابل پسران Cranium و سپس Cheez Geek (Cheez گیک یکی از 3 چیز جدید در این هفته). دونده بادبادک. باید ناامید کننده ترین کتاب غم انگیز است که هنوز بخواند. ثانیه های نزدیک یک کودک به نام آن و شب خواهد بود. آنها هر دو قلب من را شکست، اما نه در راه دونده کیت انجام داد. در دو روز گذشته چهار بار جداگانه در اشک بودم و من را به پایان رساند. داستان در حال آمدن با پیش از جنگ افغانستان و ورود پس از طالبان به عنوان پس زمینه داستان است. من تمایل به توجه به کتابهایی دارم که می دانم پدرم از آن لذت می برند و من آنها را می خوانم، یادداشت های خود را بر روی پست خود را برای پدرم و پرچم صفحات مربوطه پر می کنم. من داستان راجع به امیر و حسن را در ارتباط با زنبورداری با رشته امتحان کردم و اجازه دادم کمی قبل از اینکه آنها را پشت سر بگذارم پرواز کنند. پدرم وقتی که او در ویتنام در حال رشد بود، برای انجام دقیقا همین کار را به نوعی سنجاقک انجام داد. پس از آنکه عمیق تر و عمیق تر به کتاب رسیدم و متوجه شدم که من پاره پاره شدم، شروع به شک کردم که آیا پدر و مادری من و یا خواهر و برادرمان از رفتن به حافظه لذت می برند. من برداشتم و مری الن را برای رله داستان فرستادم و اساسا کمی از من دور شد. تسکین. داستان های پناهنده به نظر می رسد که داستان های پدر و مادر من ویتنام را زنده می کنند. من تصور را در مورد پدرم خواندم. خنده دار است که چگونه جنگ تقریبا همان جایی است که مهم نیست. من معمولا کتابهای جنگی را نمی خوانم، بنابراین این برای من تا حدودی جدید است. قبل از کیت دونر، تنها کتاب هایی که با پس زمینه جنگ در ادامه داشتند، خاطرات آن فرانک، The Hiding Place، و Night بود. همه ی قلب ها در احترام به خود افتاده اند، اما من هیچوقت احساس نکردم در رویدادهایی که با هر نوبت از صفحه به نمایش در می آید، همانطور که با کیت دونر انجام می شد، سرمایه گذاری کردم. به همین ترتیب، از اینکه من به راحتی گریه می کردم، حسینی نیز توانست چند بار با صدای بلند خندید. یک صحنه زمانی که امیر به شیوه ای جداگانه فکر می کند خود را به عنوان کسی که آسیب دیدگی را تجربه می کند، \"... این سیال شیشه ای ... آن را بخوانید ... در مورد آن، این سیال شیشه ای را بخوانید\" برای چشم پزشک کار کنید. بنابراین، در اینجا چند نقل قول است که در مجله خواندن من مطرح شده است. \"تنها یک گناه وجود دارد، تنها یک. و این سرقت است هر گناه دیگری تنوع سرقت است. اگر \"خدا\" وجود داشته باشد، من امیدوارم که او چیزهای مهمتری را برای شرکت در مراسم اسید نوشیدنی یا خوردن گوشت خوک داشته باشد. \"کودکان\" ™ T کتاب رنگ آمیزی. شما نمی توانید آنها را با رنگ های مورد علاقه خود پر کنید. \"ما بیگانه را از یک زنبور عسل کشیدیم و یک رشته را در اطراف چیزهای ضعیف گره زدیم و هر بار که پرواز را انجام دادیم، آن را به هم زدیم.\" John Wayne didnâ € ™ t واقعا فارسی صحبت می کرد و او ایرانی نبود. \"و گداها اکثرا بچه ها بودند، نازک و مات و مات، بعضی از آنها نه بزرگتر از پنج یا شش سال. آنها در دوران مادران سرخ پوششان نشسته بودند در کنار نهرها در گوشه های مجاور خیابان های شلوغ. »هرکسی از آنها با یک مرد بالغ نشسته بود - جنگ پدران را به عنوان یک محصول نادر در افغانستان ساخته بود.» بازگشت به کابل مانند کار کردن بود به یک دوست قدیم و فراموش شده نگاه کنید و ببینید که زندگی برای او خوب نیست، و آن را بی خانمان و ناتوان می کند. \". از آنجا که من بسیار شاد هستم، دکتر رسول. شادی این است که ترسناک است. آنها فقط اجازه می دهند که شما این را خوشحال کنید اگر آنها آماده شدن برای گرفتن چیزی از شما. 'من آخرین را نوشتن به دلیل این که چگونه احساس می کنم زمانی که من بسیار خوشحال هستم. من اضطراب بیشتری از حوادث جادوگری دارم. \"من تعجب می کنم که آیا این بود که چگونه بخشش جوانه زده بود، نه با فانتزی Epiphany، اما با درد جمع آوری چیزهای خود را، بسته بندی و لغزش دور بدون اطلاع در t

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب بادبادک باز


 کتاب دایی وانیا
 کتاب قصه های تصویری از زهرالربیع _4
 کتاب قصه های تصویری از حدیقه الحقیقه _ ‏‫۱
 کتاب تروترو همیشه شاگرد اول میشه
 کتاب ترو می خواد تو برفا آب بپاشه به گل ها
 کتاب تروتروی بانمکه خوشحاله روز کودکه