قمارباز یکی از آثار درخور و ممتاز داستایوفسکی است که در سن ۴۵ سالگی وی، تنها در مدت ۲۶ روزنگاشته شده است. داستان رمان ماجرای خانوادهای روس است که بر اثر تحولات و بیلیاقتیها ثروت انبوه خود را از دست داده و مجبور به مهاجرت به کشور دیگری شدهاند. راوی داستان که معلم فرزندان این خانواده است داستان را در حالی روایت میکند که یا از قمارخانه برگشته است و یا در راه قمارخانه است. وی که به شانس خودش در قمار اعتقاد راسخ دارد مدام در اندیشهی قمار است و آن را تنها راه محقق شدن خواستههایش میداند
خرید کتاب قمارباز
جستجوی کتاب قمارباز در گودریدز
معرفی کتاب قمارباز از نگاه کاربران
آنقدر موضوعِ کتاب جذاب و گیرا هستش که باعث شده فیلم هایِ بسیاری با همین موضوع یا با اندکی تغییر ساخته بشه، من که خیلی لذت بردم، کلاً داستایوفسکی انگارِ بیمارِ اینِ که مدام قهرمانِ داستان یا همون شخصیتِ داستان هایِ خودش رو بینِ خوبی و بدی ببره و بیاره، عاشقِ این حرکتشم... از دیدگاهِ من، داستایوفسکی استادِ جدال نیکی و بدی در داستان نویسی هستش، شاید روان بودنِ داستان باعث شه خواننده فکر کنه این داستان خیلی سطحی هستش، ولی از نظرِ من، داستانِ پخته ای بود، فکرِ همه جا رو کرده بود، حتی پولینا که اول داستان و آخر داستان سر و کلش پیدا شد
بهترین جملۀ کتاب از دیدگاهِ من: « وحشی گری، زورگویی و کاربردِ قدرتِ بی اندازه رویِ یک حشره، برایِ بشر لذت آفرین است، بشر از نظرِ نهادی ستمکار بوده و میل دارد شکنجه گری کند» ... خیلی جملۀ پر محتوایی بود، این جمله به اندازۀ یک کتاب تو خودش سخنِ نهفته داره
پیروز باشید و ایرانی
مشاهده لینک اصلی
داستایوسکی چقدر شگفتانگیزه.
در صفحهی اول داستان شش شخصیت معرفی میکند و به غیر از یکی که حذف میشود همه تا پایان حضور دارند. یعنی ممکنه توی صفحهی اول یه داستان معتبر ایرانی شش شخصیت معرفی بشه؟ من که فکر میکنم توی داستانهای ایرانی اون چیزی که اهمیت داره شخصیت نیست، تهرانه. هرچند، من اهلیت کافی برای داوری دربارهی رمانهای ایرانی را ندارم، چون خیلی کم خواندهام.
چقدر عشقها و رفتارهای آدمها در آن زمان پرشور بوده است. من که بهراحتی آدمها را حذف میکنم برایم خیلی شگفتانگیز است که آدمها با هم درگیریهای احساسی شدید پیدا میکنند. مکالمههای هیجانی راوی داستان با محبوبهاش همزمان دور و نزدیک است. تناقضهای احساس راوی به محبوبهاش را کاملاً درک میکنم و درعینحال باور نمیکنم که بشود چنین شورانگیز با کسی صحبت کرد. شخصیت اصلی خودش را با بیرونریختن درونیاتش خرد میکند و بر این خردشدن آگاه است و آن را اعلام میکند، اما بازهم ادامه میدهد. این کار توان بالایی را میطلبد که فرسنگها از من دور است.
جایی میگوید که میخواستم از رابطهی خودم و محبوبهام به شخص سومی بگویم، اما دیدم مگر ما چه رابطهای داریم؟ جز اینکه او به من اجازه داده عشقم را ابراز کنم؟ آیا اجازهی ابراز عشق حقی به راوی نمیدهد؟
و زنهای داستایوسکی چقدر ناشفافاند و چقدر متناقضاند، پیچیدگیهای درونی آدمی را نمیشود به کلامی صاف و ساده درآورد و داستایوسکی این را خیلی خوب نشان میدهد. راوی داستان در صفحهی آخر است که میفهمد محبوبهاش هم او را دوست میداشته، اما چرا هیچوقت این را از او نشنیده بود؟
این کتاب را یکشبه خواندم. مدتها بود که چنین کاری ازم برنمیآمد.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب قمارباز
خرید کتاب قمارباز
جستجوی کتاب قمارباز در گودریدز
بهترین جملۀ کتاب از دیدگاهِ من: « وحشی گری، زورگویی و کاربردِ قدرتِ بی اندازه رویِ یک حشره، برایِ بشر لذت آفرین است، بشر از نظرِ نهادی ستمکار بوده و میل دارد شکنجه گری کند» ... خیلی جملۀ پر محتوایی بود، این جمله به اندازۀ یک کتاب تو خودش سخنِ نهفته داره
پیروز باشید و ایرانی
مشاهده لینک اصلی
داستایوسکی چقدر شگفتانگیزه.
در صفحهی اول داستان شش شخصیت معرفی میکند و به غیر از یکی که حذف میشود همه تا پایان حضور دارند. یعنی ممکنه توی صفحهی اول یه داستان معتبر ایرانی شش شخصیت معرفی بشه؟ من که فکر میکنم توی داستانهای ایرانی اون چیزی که اهمیت داره شخصیت نیست، تهرانه. هرچند، من اهلیت کافی برای داوری دربارهی رمانهای ایرانی را ندارم، چون خیلی کم خواندهام.
چقدر عشقها و رفتارهای آدمها در آن زمان پرشور بوده است. من که بهراحتی آدمها را حذف میکنم برایم خیلی شگفتانگیز است که آدمها با هم درگیریهای احساسی شدید پیدا میکنند. مکالمههای هیجانی راوی داستان با محبوبهاش همزمان دور و نزدیک است. تناقضهای احساس راوی به محبوبهاش را کاملاً درک میکنم و درعینحال باور نمیکنم که بشود چنین شورانگیز با کسی صحبت کرد. شخصیت اصلی خودش را با بیرونریختن درونیاتش خرد میکند و بر این خردشدن آگاه است و آن را اعلام میکند، اما بازهم ادامه میدهد. این کار توان بالایی را میطلبد که فرسنگها از من دور است.
جایی میگوید که میخواستم از رابطهی خودم و محبوبهام به شخص سومی بگویم، اما دیدم مگر ما چه رابطهای داریم؟ جز اینکه او به من اجازه داده عشقم را ابراز کنم؟ آیا اجازهی ابراز عشق حقی به راوی نمیدهد؟
و زنهای داستایوسکی چقدر ناشفافاند و چقدر متناقضاند، پیچیدگیهای درونی آدمی را نمیشود به کلامی صاف و ساده درآورد و داستایوسکی این را خیلی خوب نشان میدهد. راوی داستان در صفحهی آخر است که میفهمد محبوبهاش هم او را دوست میداشته، اما چرا هیچوقت این را از او نشنیده بود؟
این کتاب را یکشبه خواندم. مدتها بود که چنین کاری ازم برنمیآمد.
مشاهده لینک اصلی