Gary wrote the book in English and translated it to French himself in 1963.
The tale is told by a Grande Dame who was born in France and now lives a much-honored 80-year-old widow in England.
Lady Diana was actually born Annette Boudin in a Paris slum, the daughter of an anarchist. She runs away when he tries to convince her to commit incest with him. Since she is familiar with the anarchist cause, she takes up with a handsome young anarchist name Armand Denis and becomes active in his acts of political terrorism.
خرید کتاب لیدی ال
جستجوی کتاب لیدی ال در گودریدز
معرفی کتاب لیدی ال از نگاه کاربران
پایان کتاب خیلی شبیه به @یک گل سرخ برای امیلی@ست.
@جز محبوبم دیگر یاری نمی شناسم
جز محبوبم.
بی محبوبم دمی زنده نخواهم ماند
بی محبوبم@از کتاب
مشاهده لینک اصلی
یک. بعد از مدتها کتابی خواندم که حقیقتاً من را به دنبال خودش کشید آن هم در زمانی که هیچ حوصلهٔ داستان و رمان را نداشتم. به گمانم مهمترین چیزی که رومن گاری بلد است، حفظ ریتم داستان است. داستان در جاهایی که باید، با ضربآهنگ تند پیش میرود و در جاهای دیگر آهستهتر. من برخلاف برخی دوستان ریویونویس معتقد نیستم که کتاب، طرح اولیه بوده و جای کار داشته است. هنر گاری است که به بهترین شکل ممکن داستانش را گفته، در همین حجم نسبتاً. در خداحافظ گاری کوپر هم همینطور بود.
مشکلی که خیلیها با رومن گاری دارند، حرفهای سیاسی کتابهایش است. در خداحافظ گاری کوپر هم به مانندِ لیدی ال، در جاهایی حرفها رنگ و بوی شعارگونه به خود میگرفت. اما در مجموع، من، که ادبیات متعهد را بیشتر میپسندم، از نوع بیان اندیشههای سیاسی در کتاب لذت بردم. حرفهایش گلدرشت نبود و در عین حال، عمیق بود. اندیشه سیاسی جدا از داستان نبود و وصلهای که به آن چسبیده باشد. در تار و پود داستان تنیده شده بود و حکایت از نویسندهای داشت که بینش عمیقی دارد، نه فقط حرفهایی برای زدن.
تنها در جاهایی، به ویژه قسمتهای مربوط به توصیف سر پرسی، توصیفات خستهکننده میشد.
نحوهٔ روایت فلشبکمحور داستان را بسیار میپسندیدم.
پایانش. پایان عجیبی داشت. پایان خوبی بود، هرچند شاید چندان به دل ننشست. پایان آنارشیستیای بود راستش. انگار در همان لحظه، آرمان در آنت ظهور کرده باشد.
راضی بودم.
دو. من آنت بودهام. با این تفاوت که من همپای آرمان شدم و ارزشهایش را پذیرفتم. هرچند در اعماق قلبم آرزوی یک زندگی بیدغدغهتر، آرامتر، شادتر و شاید عاشقانهتر را داشتم.
سه. بلافاصله بعد از این، یک عاشقانهٔ آرام را شروع کردهم. چقدر شبیهند. چقدر...
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب لیدی ال
خرید کتاب لیدی ال
جستجوی کتاب لیدی ال در گودریدز
@جز محبوبم دیگر یاری نمی شناسم
جز محبوبم.
بی محبوبم دمی زنده نخواهم ماند
بی محبوبم@از کتاب
مشاهده لینک اصلی
یک. بعد از مدتها کتابی خواندم که حقیقتاً من را به دنبال خودش کشید آن هم در زمانی که هیچ حوصلهٔ داستان و رمان را نداشتم. به گمانم مهمترین چیزی که رومن گاری بلد است، حفظ ریتم داستان است. داستان در جاهایی که باید، با ضربآهنگ تند پیش میرود و در جاهای دیگر آهستهتر. من برخلاف برخی دوستان ریویونویس معتقد نیستم که کتاب، طرح اولیه بوده و جای کار داشته است. هنر گاری است که به بهترین شکل ممکن داستانش را گفته، در همین حجم نسبتاً. در خداحافظ گاری کوپر هم همینطور بود.
مشکلی که خیلیها با رومن گاری دارند، حرفهای سیاسی کتابهایش است. در خداحافظ گاری کوپر هم به مانندِ لیدی ال، در جاهایی حرفها رنگ و بوی شعارگونه به خود میگرفت. اما در مجموع، من، که ادبیات متعهد را بیشتر میپسندم، از نوع بیان اندیشههای سیاسی در کتاب لذت بردم. حرفهایش گلدرشت نبود و در عین حال، عمیق بود. اندیشه سیاسی جدا از داستان نبود و وصلهای که به آن چسبیده باشد. در تار و پود داستان تنیده شده بود و حکایت از نویسندهای داشت که بینش عمیقی دارد، نه فقط حرفهایی برای زدن.
تنها در جاهایی، به ویژه قسمتهای مربوط به توصیف سر پرسی، توصیفات خستهکننده میشد.
نحوهٔ روایت فلشبکمحور داستان را بسیار میپسندیدم.
پایانش. پایان عجیبی داشت. پایان خوبی بود، هرچند شاید چندان به دل ننشست. پایان آنارشیستیای بود راستش. انگار در همان لحظه، آرمان در آنت ظهور کرده باشد.
راضی بودم.
دو. من آنت بودهام. با این تفاوت که من همپای آرمان شدم و ارزشهایش را پذیرفتم. هرچند در اعماق قلبم آرزوی یک زندگی بیدغدغهتر، آرامتر، شادتر و شاید عاشقانهتر را داشتم.
سه. بلافاصله بعد از این، یک عاشقانهٔ آرام را شروع کردهم. چقدر شبیهند. چقدر...
مشاهده لینک اصلی